نجاری بود که زن زیبایی داشت
که
پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از
نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت
نجار را
فردا اعدام کنید نجار آن شب نتوانست بخوابد .
همسر نجار گفت :مانند هر شب بخواب .
پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیارکلام همسرش آرامشی
بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید .
صبح صدای پای سربازان را شنید.
چهره اش دگرگون شد و با نا امیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش کلبه عشق و دوستی 43 ...
ما را در سایت کلبه عشق و دوستی 43 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : love43o بازدید : 237 تاريخ : شنبه 7 فروردين 1400 ساعت: 22:50